کد مطلب:275424 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:238

و جدد به ما امتحی...
و جدد به ما امتحی من دینك و اصلح به ما بدل من حكمك و غیر من سنتك حتی یعود دینك به و علی یدیه غضا جدیدا صحیحا لا عوج فیه و لا بدعه معه حتی تطفی بعدله نیران الكافرین فانه عبدك الذی استخلصته لنفسك و ارتضیته لنصر دینك و اصطفیته بعلمك و عصمته من الذنوب و براته من العیوب و اطلعته علی الغیوب و انعمت علیه و طهرته من الرجس و نقیته من الدنس اللهم فصل علیه و علی آبائه الائمه الطاهرین و علی شیعته المنتجبین و بلغهم من امالهم ما یاملون و اجعل ذلك منا خالصا من كل شك و شبهه و ریاء و سمعه حتی لا نرید به غیرك و لا نطلب به الا وجهك.

ترجمه: و تازه كن بوسیله او (امام علیه السلام) آن بخشی را از دینت كه محو گردیده، و اصلاح فرما با او آنچه را كه تبدیل شده از حكمت و تغییر یافته از سنتت، تا دینت به وسیله و به دست او تر و تازه و صحیح و جدید گردد كه نه كجی در آن باشد و نه بدعتی همراه آن بماند، تا خاموش كنی به عدل او آتش های كافران را، زیرا او بنده توست بنده ای كه او را خاص خود فرمودی، و او را برای یاری دینت پسندیدی، و به علمت او را برگزیدی، و معصوم از گناهش كردی، و از عیبها دورش داشتی، و او را بر نهانها و غیبها آگاه ساختی، و بر او انعام فرمودی، و از زشتی ها پاكش نمودی و از آلودگی و پلیدی



[ صفحه 43]



نگاهش داشتی، خدایا، پس رحمت فرست بر او و پدرانش كه امامان پاكند، و بر شیعیان برگزیده اش، و آنان را به آرزوهایش برسان، و خالص گردان آن را از ما (آن عقیده را كه باعث دا كردن ما شده، یا خود دعا كردن ما را) از هر شك و شبهه و ریا و سمعه و تظاهر تا اراده نكنیم با آن غیر تو را، و نخواهیم بدان جز تو را.

شرح

در این بخش از دعا می خوانیم: و اطلعته علی الغیوب یعنی خدایا تو امام زمان - علیه السلام - را بر غیب ها آگاه ساختی، در قرآن كریم آیات متعددی علم غیب را مخصوص حضرت حق - جلت عظمته - كرده و از غیر او سلب می نماید، این یك اصل مسلم و صحیحی است كه هیچ مسلمانی در آن شك ندارد، لكن صحبت در فهم صحیح آن آیات است، كج فهمی در قرآن و جمود بر ظاهر آیات، و نظر تنگی در فهم معارف الهیه باعث خسران دنیا و آخرت است، اكنون باید دید آیا این آیات با امثال این جمله ها و اطلعته علی الغیوب یا با جمله و ارتضاكم لغیبه كه در زیارت جامعه كبیر آمده و مانند اینها منافات دارد؟ در اینجا چند مطلب اساسی اركان این بحث را تشكیل می دهد:

الف: چند نمونه از آیاتی كه نفی علم غیب از غیر خدا می كند.

ب: آیاتی كه گروهی را از نفی علم غیب استثناء نموده.



[ صفحه 44]



ج: اقوال مفسرین

د: معنای اختصاص علم غیب به خداوند چیست؟

ه: آیا خداوند ائمه طاهرین را هم مانند پیامبران بر غیب مطلع می سازد؟

چند نمونه از آیاتی كه نفی علم غیب از غیر خداوند می كند

1 - و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو. [انعام: 59]

ترجمه: نزد اوست گنج های غیب كه جز او كسی علم به آنها ندارد.

2 - قل لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله. [نمل: 65]

ترجمه: بگو در آسمانها و زمین غیب را جز خدا نمی داند.

آیاتی كه گروهی را از نفی علم غیب استثناء می كند

1 - و ما كان الله لیطلعكم علی الغیب و لكن الله یجتبی من رسله من یشاء [آل عمران: 179]

ترجمه: خدا شما را بر غیب مطلع نمی سازد، لكن بر می گزیند از فرستادگانش هر كه را كه بخواهد.

2 - عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول [جن: 26 و 27]

ترجمه: خدا دانای غیب است، پس كسی را بر غیب خود مطلع نسازد مگر پیامبری را كه برای آگاه نمودن از غیب بپسندد.



[ صفحه 45]



اقوال مفسرین:

در میان آیات مربوط به غیب شاید بتوان گفت كه این آیه (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا) و آیه بعدی آن بیشترین بحث یا بزرگترین معركه بحث علمی را در بین مفسرین از شیعه و سنی بر پا نموده است.

گفتار زمخشری

زمخشری در تفسیر آیه شریفه می گوید: و فی هذا ابطال الكرامات، لان الذین تضاف الیهم و ان كانوا اولیاء مرتضین فلیسوا برسل، و قد خص الله الرسل من بین المرتضین بالاطلاع علی الغیب. [1] .

ترجمه: و این دلیل، كرامات را باطل می گرداند، زیرا كسانی كه كرامات به آنها نسبت داده می شود اگر چه اولیاء مرتضین (اولیائی كه خدا آنها را پسندیده و از آنها راضی است) هستند لكن پیامبر نیستند، و خدا تنها پیامبران را از میان مرتضین مخصوص اطلاع بر غیب قرار داده است. اعتراض بر این سخن بسیار شده، ناصرالدین احمد بن منیر اسكندری مالكی در كتاب (الانتصاف فیما تضمنه الكشاف من الاعتزال) گفته: ادعی عاما و استدل خاصا، فان دعواه ابطال الكرامات بجمیع انواعها، و المدلول علیه بالایه ابطال الولی علی الغیب خاصه.



[ صفحه 46]



مضمون اعتراض این است كه آیه ناظر به مطلب خاصی است، زمخشری آن را دلیل ابطال همه كرامت ها گرفته است، كرامت كه منحصر در علم غیب نیست. البته باید دانست كه زمخشری در میان دعوا نرخ طی كرده است زیرا اكثر معتزله كه زمخشری خود از آنها است، قائل به بطلان كرامات هستند، تفتازانی در شرح مقاصد گفته: و ذهب جمهور المسلمین الی جواز كرامه الاولیاء [2] ، و منعه اكثر المعتزله یعنی همه مسلمانان عقیده بر جواز صدور كرامت از اولیاء دارند، و بیشتر معتزله آن را ممتنع دانسته اند. آلوسی كه از مشاهیر علماء اهل سنت است می گوید: اكثر اهل سنت بر این عقیده هستند كه ولی، به كرامت، از غیب آگاهی [3] یابد. ابن حجر عسقلانی در شرح حدیث مشهور ما زال عبدی یتقرب الی بالنوافل حتی احببته فكنت سمعه الذی یسمع به الخ از ابن عطاء سكندری كه از بزرگان علماء و عرفاء اهل سنت است نقل می كند كه او گفته: و فیه دلاله علی جواز اطلاع الولی علی المغیبات باطلاع الله تعالی له، و لا یمنع من ذلك ظاهر قوله تعالی (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول) فانه لا یمنع دخول بعض اتباعه معه بالتبعیه، لصدق قولنا: ما دخل علی



[ صفحه 47]



الملك الیوم الا الوزیر، و من المعلوم انه دخل معه بعض خدمه. [4] .

ترجمه: این حدیث دلالت دارد بر امكان مطلع شدن ولی از غیب، به یاری و اذن خداوند متعال، و این منافات با ظاهر گفتار خدای تعالی (عالم الغیب الخ) ندارد، زیرا ما اگر بگوئیم، امروز جز وزیر كسی به حضور شاه نرسید، راست گفته ایم، در صورتی كه می دانیم برخی از خادمان وزیر به هنگام وارد شدن وی به حضور شاه همراهش بوده اند.

گفتار فخر رازی

فخر رازی می گوید: مقصود از غیب در آیه شریفه (فلا یظهر علی غیبه) یك غیب است كه آن روز قیامت باشد، و موید این سخن آیه قبلی است كه در مورد قیامت است، و آیه دلالت نمی كند بر اینكه غیر رسل هیچ غیبی را ندانند، سپس می گوید: و علم انه لابد من القطع بانه لیس مراد الله من هذه الایه ان لا یطلع احدا علی شی ء من المغیبات الا الرسل، و الذی یدل علیه وجوه: احدها: انه ثبت بالاخبار القریبه من التواتر ان شقا و سطیحا كانا كاهنین یخبران بظهور نبینا محمد - صلی الله علیه [و آله] و سلم - قبل زمان ظهوره، و كانا فی العرب مشهورین بهذا النوع من العلم، حتی رجع الیهما كسری فی تعرف اخبار رسولنا محمد - صلی الله علیه [و آله] و سلم، فثبت ان الله تعالی قد یطلع



[ صفحه 48]



غیر الرسل علی شی ء من الغیب. و ثانیها: ان جمیع ارباب الملل و الادیان مطبقون علی صحه علم التعبیر و ان المعبر قد یخبر عن وقوع الوقائع الاتیه فی المستقبل و یكون صادقا فیه. و ثالثها: ان الكاهنه البغدادیه التی نقلها السلطان سنجر بن ملك شاه من بغداد الی خراسان و سالها عن الاحوال الاتیه فی المستقبل، فذكرت اشیاء ثم انها وقعت علی وفق كلامها. قال مصنف الكتاب ختم الله له بالحسنی: و انا قد رایت اناسا محققین فی علوم الكلام و الحكمه حكوا عنها انها اخبرت عن الاشیاء اخبارا علی سبیل التفصیل و جاءت تلك الوقائع علی وفق خبرها، و بالغ ابو البركات فی كتاب المعتبر فی شرح حالها، و قال: لقد تفحصت عن حالها مده ثلاثین سنه حتی تیقنت انها تخبر عن المغیبات اخبارا مطابقا. و رابعها: انا نشاهد فی اصحاب الالهامات الصادقه و لیس هذا مختصا بالاولیاء بل قد یوجد فی السحره ایضا من یكون كذلك، و نری الانسان الذی یكون سهم الغیب علی درجه طالعه یكون كذلك فی كثیر من اخباره، و ان كان قد یكذب ایضا فی اكثر تلك الاخبار، و نری الاحكام النجومیه قد تكون مطابقه موافقه للامور، و ان كانوا قد یكذبون فی كثیر منها، و اذا كان ذلك مشاهدا محسوسا فالقول بان القرآن یدل علی خلافه مما یجر الطعن الی القرآن و ذلك باطل، فعلمنا ان التاویل الصحیح ما ذكرناه. [5] .



[ صفحه 49]



ترجمه، بدان حقیقت این است باید قطع كرد به اینكه مقصود خدا از این آیه این نیست كه احدی را جز پیامبران بر هیچ چیزی از غیب مطلع نمی سازد، و چندین وجه بر این گفته ما دلالت دارد: اول: اینكه با اخبار نزدیك به متواتر ثابت شده شق و سطیح دو كاهن بودند، و از ظهور پیامبر ما حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - خبر می دادند پیش از آن كه زمان ظهور آن حضرت فرا رسیده باشد، و این دو نفر در میان عرب به این نوع از دانش مشهور بودند، تا جائی كه كسری در شناخت و به دست آوردن اخبار پیامبرمان حضرت محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - به آن دو مراجعه كرد، پس ثابت شد كه خدای تعالی غیر پیامبران را نیز بر چیزی از غیب مطلع می گرداند. دوم: پیروان همه ادیان همگی علم تعبیر را صحیح می دانند، و معبر گاهی از وقوع حوادثی در آینده خبر می دهد و صدق گفتارش آشكار می شود. سوم: اینكه زن كاهنه بغدادی را كه سلطان سنجر بن ملك شاه با خود به خراسان برد و از احوال و حوادث آینده از وی پرسید، آن زن از مسائل و حوادثی خبر داد، سپس آنها بر وفق گفته او به وقوع پیوست. مصنف این كتاب - كه خدا عاقبت او را نیكو گرداند - می گوید: من مردمان محقق در علوم كلام و حكمت را دیدم كه گفتند: آن زن بغدادی از چیزهائی به تفصیل خبر داد و وقایعی را كه ذكر كرده بود بر وفق كلامش واقع شد، و



[ صفحه 50]



ابوالبركات [6] در شرح حال آن زن در كتاب المعتبر سخن بسیار گفته، و



[ صفحه 51]



گفته، من سی سال از حال او تفحص نمودم تا یقین كردم به اینكه او به گونه مطابق با واقع از غیب خبر می دهد. چهارم: اینكه ما در میان صاحبان الهامات راستین كسانی را می بینیم كه گفته های صحیح و مطابق با واقع دارند، و این مخصوص اولیاء نیست بلكه در میان ساحران [7] نیز كسانی پیدا می شوند كه اخبار صادقه ای دارند، و



[ صفحه 52]



می بینیم انسانی را كه سهم الغیب [8] بر درجه طالعش، می باشد همان گونه



[ صفحه 53]



است در بسیاری از اخبار خود، اگر چه در اكثر آن اخبار دروغ می گوید، و می بینیم اخبار نجومی را كه گاهی مطابق امور است، اگر چه در بسیاری از آنها دروغ می گویند، وقتی كه این همه نمونه ها مشاهده شده و محسوس باشند، اگر بگوئیم قرآن بر خلاف اینها دلالت می كند، این گفتار منجر به طعن در قرآن خواهد بود، پس دانستیم تاویل صحیح همان است كه ما گفتیم.

گفتار بیضاوی

قاضی ناصرالدین بیضاوی كه از مشاهیر علماء و متكلمین اهل سنت است در تفسیر آیه شریفه چنین گفته است: و استدل به علی ابطال الكرامات، و جوابه تخصیص الرسول بالملك و الاظهار بما یكون بغیر وسط، و كرامات الاولیاء علی المغیبات انما تكون تلقیا عن الملائكه، كاطلاعنا علی احوال الاخره بتوسط الانبیاء. [9] .

ترجمه: با این آیه استدلال شده بر بطلان كرامات (اشاره به گفتار زمخشری است، و جواب آن این است كه بگوئیم: در اینجا مقصود از رسول تنها فرشته است، و مقصود از آگاه ساختن از غیب، آگاه ساختن بدون واسطه است، كرامات اولیاء (و آگاهی یافتن آنها) از غیب با دریافت نمودن از فرشتگان است، مانند آگاهی یافتن ما از احوال آخرت كه به توسط پیامبران حاصل می گردد.



[ صفحه 54]



این سخن از دانشمندی به مانند بیضاوی مایه شگفتی است كه بگوید مقصود از رسول فرشته است، در صورتی كه خود او در سطرهای قبلی همین مبحث رسول را به معنای پیامبر بشری گرفته و گفته: خدا رسول را از غیب آگاه می سازد كه گواهی بر پیامبری او باشد. محیی الدین شیخ زاده كه شرح و حاشیه مبسوطی بر تفسیر بیضاوی دارد، سخن بیضاوی را چنین شرح نموده. و تقریر الجواب ان المراد بالرسول الملك، و بالاظهار ما یكون بغیر واسطه، فاللازم من الاستثناء ان یختص الاظهار بغیر واسطه بالملك، و ذلك لا ینافی اطلاع الاولیاء علی بعض من الغیوب تلقیا من الملائكه الهاماتهم الصادقه، و فیه بحث، لان تخصیص الرسول بالملك یستلزم ان یكون اطلاع كل واحد من الاولیاء و الرسول علی الغیب بواسطه الملك، فلا یكون اخبار الانبیاء عن المغیبات معجزه لهم، و قد اشتهر بین العلماء انه تعالی یطلع رسله علی ما یشاء من الغیب لیستدل علی نبوتهم بالایه المعجزه و هی الاخبار عن الغیب علی ما هو به، و الاظهر فی الجواب ان یقال: الرسول من البشر یتلقی من الملك بالذات، و الولی لا یتلقی بالذات، بل بواسطه تصدیقه بالنبی، فلا حاجه الی تخصیص الرسول بالملك، لان معنی الایه لا یطلع علی الغیب المخصوص به علمه الا الرسول من البشر، فانه تعالی یطلعه علیه بواسطه ان یتلقاه من الملك و بالذات، و لا یطلع الولی علیه بان یتلقاه من الملك بالذات، و ذلك لا ینافی ان یتلقاه من الملك بواسطه تصدیقه بالنبی - صلی الله علیه و آله و سلم، مع انه



[ صفحه 55]



یجوز ان یتلقی النبی الغیب من غیر واسطه الملك، كما صرح به المصنف فی قوله تعالی آخر حمعسق: (و ما كان لبشر ان یكلمه الله الا وحیا) قال: ان المراد بالوحی ما یعم المشافه به، كما روی فی حدیث المعراج و الاسراء، فانه یدل علی انه تعالی قد اظهر النبی علی بعض المغیبات بلا واسطه، فكیف یجوز تخصیص الرسول بالملك؟. [10] .

ترجمه: تقریر و شرح جواب بیضاوی چنین است: چیزی كه به طور مسلم از استثناء (یعنی الا من ارتضی من رسول) فهمیده می شود این است كه آگاه ساختن از غیب بدون واسطه، مخصوص فرشته گردد، و این منافات با مطلع شدن اولیاء بر بعضی از غیب با دریافت نمودن الهامات صادقه از فرشتگان ندارد، ولی این سخن جای بحث است، زیرا تخصیص رسول به فرشته (یعنی بگوئیم مقصود از رسول تنها فرشته است) مستلزم این است كه آگاهی یافتن هر كدام از اولیاء و پیامبران از غیب به واسطه فرشته باشد، پس در این صورت اخبار پیامبران از غیب ها معجزه برایشان حساب نمی گردد، حال آن كه مشهور در میان دانشمندان این است: خدای تعالی آگاه می سازد پیامبرانش را از هر چیز غیبی كه بخواهد تا استدلال كند بر نبوتشان با آن آیت معجزه و آن عبارت است از اخبار از غیب به معنای حقیقی خود، و اظهر در جواب این است كه گفته شود: رسول بشری دریافت می كند و می گیرد غیب را از فرشته، بالذات، لكن ولی دریافت نمی كند از فرشته، بالذات، بلكه به واسطه تصدیق



[ صفحه 56]



و ایمانش نسبت به پیامبر، پس نیازی نیست به تخصیص و تفسیر رسول به فرشته، زیرا معنای آیه چنین است: خدا آگاه نمی سازد از غیب مخصوص خودش جز رسول بشری را، پس او را مطلع سازد بر غیب به اینكه دریابد از فرشته، بالذات، لكن ولی را مطلع نمی سازد بر آن به اینكه دریابد از فرشته، بالذات، و آن منافات ندارد با اینكه ولی غیب را دریابد و بگیرد از فرشته (نه بالذات) بلكه به واسطه تصدیق و ایمانش نسبت به پیامبر - صلی الله علیه و آله - افزون بر این جواب، جایز است پیامبر غیر را بدون واسطه فرشته دریابد، چنانكه مصنف تصریح بدان نموده در تفسیر آیه شریفه (و ما كان لبشر ان یكلمه الله الا وحیا) و گفته: مراد از وحی چیزی است كه گفتا با مشافهه را نیز در برگیرد، چنانكه در حدیث معراج و اسراء روایت شده است، پس این دلالت دارد بر اینكه خدای تعالی پیامبر را بر بعضی از مغیبات بدون واسطه مطلع ساخته است، با این توضیح، تخصیص و تفسیر رسول به فرشته چگونه جایز می گردد. خواننده عزیز، كلام شیخ زاده اگر چه خالی از غث و سمین نیست، ولی فوائد لطیفی نیز دارد كه شایان تامل و دقت است.

كلام ابوالسعود

ابوالسعود محمد بن محمد العمادی در تفسیر خود (ارشاد العقل السلیم الی مزایا القرآن الكریم) مشهور به تفسیر ابوالسعود، در تفسیر آیه شریفه گفته:



[ صفحه 57]



و لیس فیه ما یدل علی كرامات الاولیاء المتعلقه بالكشف، فان اختصاص الغایه القاصیه من مراتب الكشف بالرسل لا یستلزم عدم حصول مرتبه ما من تلك المراتب لغیرهم اصلا، و لا یدعی احد لاحد من الاولیاء ما فی رتبه الرسل علیهم السلام من الكشف الكامل الحاصل بالوحی الصریح. [11] .

ترجمه: در این آیه چیزی نیست كه دلالت بر نفی كرامات متعلق به كشف از اولیاء كند، زیرا اختصاص مرتبه نهائی از مراتب كشف به پیامبران، مستلزم این نیست كه هیچ مرتبه ای از آن مراتب برای غیر آنان اصلا حاصل نگردد، و هیچ كس برای هیچ كدام از اولیاء ادعا نمی كند آن مرتبه ای را كه پیامبران در كشف كامل حاصل شده با وحی صریح دارند.

سخن حقی بروسوی

شیخ اسماعیل حقی بروسوی در تفسیر خود سخن ابوالسعود را حرف به حرف تكرار نموده، به علاوه یك جمله كوتاه و پر معنا، می گوید: فیدخل فی الرسول وارثه [12] یعنی وارث پیامبر داخل در حكم اوست، یعنی به اذن الله تعالی از غیب آگاه می گردد.



[ صفحه 58]



گفتار حضرت علامه طباطبائی قدس الله روحه

علامه بزرگوار در تفسیر آیه شریفه می فرماید: معنای آیه این است كه خدا عالم به كل غیب یعنی همه غیب ها است، به علمی كه مخصوص خود اوست، پس كسی را بر غیب كه مختص خود اوست مطلع نمی گرداند، و مفاد آن سلب كلی است، اگر چه بعضی از دانشمندان اصرار بر سلب جزئی بودن دارند، ظاهرا مقصود ایشان از بعضی، تفتازانی و آلوسی باشد، زیرا اولی در شرح مقاصد، و دومی در تفسیر خود گفته اند: سلب جزئی است. و المعنی هو عالم كل غیب علما یختص به، فلا یطلع علی الغیب و هو محنص به احدا من الناس، فالمفاد سلب كلی و ان اصر بعضهم علی كونه سلبا جزئیا. [13] حضرت علامه می فرماید: جمله فلا یظهر علی غیبه احدا عامی است كه با جمله الا من ارتضی من رسول تخصیص یافته، و این عام مخصص، تخصیص دیگری را از خود منع نمی كند. عموم قوله: (فلا یظهر علی غیبه احدا) لما خصص بقوله: (الا من ارتضی من رسول) عاد عاما مخصصا لا یابی تخصیصا بمخصص آخر. [14] سپس علامه بزرگ، مخصص های دیگر را ذكر فرموده، و به طور كلی بحث شریف و مبسوطی در تفسیر آیه شریفه ایراد نموده است، طالبین



[ صفحه 59]



تفصیل به تفسیر المیزان مراجعه فرمایند.

تتمیم نفعه عمیم:

دیدیدم كه غالب مفسران و دانشمندان اسلام آگاه شدن از غیب را - باذن الله تعالی - فقط مخصوص پیامبران نمی دانند، با آن تفصیلی كه از نقل اقوال و مباحث به دست آمد، در این میان - همان گونه كه پیشتر اشاراتی رفت - گروهی هستند كه با یك جمود بر ظواهر آیات و با یك علم ناقص به مصداق حفظت شیئا و ضاعت عنك اشیاء وارد تفسیر كتاب الله می شوند، و با این همه نقص در علم و نظر تنگی و سوء فهم در معارف آسمانی، خود را قطب فلك تحقیق می دانند، و می گویند: اصلا جز پیامبران، خدا غیب را مطلقا در اختیار كسی قرار نمی دهد، افزون بر این همه گفتارها، چند نمونه از كسانی كه - باذن الله تعالی - بر غیب مطلع شده اندو پیامبر هم نبوده اند، از خود قرآن یافتم، و خدای اكرم الاكرمین را بر این نعمت و هدایت شكرگزارم الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما كنا لنهتدی لولا ان هدانا الله. یك نمونه مادر حضرت موسی - علی نبینا و آله و علیه الصلاه و السلام - است، در قرآن می فرماید: و اوحینا الی ام موسی ان ارضعیه، فاذا خفت علیه فالقیه فی الیم، و لا تخافی و لا تحزنی انا رادوه الیك و جاعلوه من المرسلین. [15] .



[ صفحه 60]



ترجمه: به مادر موسی وحی كردیم كه او را شیر ده، پس هر گاه بر وی بیمناك شدی او را در دریا بیفكن، و مترس و غم مخور، ما او را به تو باز آریم و از پیامبرانش قرار دهیم. اكنون باید از این آقایان پرسید: آیا سرنوشت این كودك كه خدا از آن خبر می دهد، و مادر حضرت موسی را كه پیامبر نیست بر آن مطلع می سازد مصداق غیب نیست؟ ما نمی گوئیم مقصود از وحی در و اوحینا الی ام موسی وحی بالمعنی الاخص است: بلكه مقصود وحی بالمعنی الاعم است، و در این خصوص بحثی نداریم، محل شاهد ما مطلع شدن غیر پیامبر بر غیب است - باذن الله - همان گونه كه گفتیم. نمونه دیگر حضرت مریم - صلوات الله و سلامه علیها - است، در قرآن می خوانیم: اذ قالت الملائكه یا مریم ان الله یبشرك بكلمه منه اسمه المسیح عیسی بن مریم وجیها فی الدنیا و الاخره و من المقربین. [16] .

ترجمه: به یادآور هنگامی را كه فرشتگان گفتند: ای مریم خدا تو را مژده می دهد به كلمه ای از خودش كه نام آن مسیح عیسی پسر مریم است، در دنیا و آخرت آبرومند، و از مقربان است. آیا حضرت مریم پیامبر بوده، یا سرنوشت فرزند عزیز و بزرگوارش كه پیش از ولادت به مادر نوید داده می شود، مصداق غیب نیست؟



[ صفحه 61]



معنای اختصاص علم غیب به خدا

در قرآن آیات بسیاری دلالت دارند بر اینكه علم غیب مخصوص خدا است، مانند: و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو [17] ، قل انما الغیب لله [18] ، و لله غیب السماوات و الارض [19] ، یا از قول پیامبران نقل می كند كه می گفتند: ما غیب نمی دانیم، اگر غیب می دانستیم خیر فراوان به دست می آوردیم، و امثال اینها، مقصود از این آیه ها چیست؟ تا آنجا كه این فقیر می داند بهترین جواب و سخن را در این مورد، علامه طباطبائی بیان فرموده است، علامه می فرماید: قوله تعالی: (الا من ارتضی من رسول) استثناء من قوله: (احدا) و (من رسول) بیان لقوله: (من ارتضی) فیفید ان الله تعالی یظهر رسله علی ما شاء من الغیب المختص فالایه اذا انضمت الی الایات التی تخص علم الغیب به تعالی كقوله: (و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو) و قوله: (و لله غیب السماوات و الارض) و قوله: (قل لا یعلم من فی السماوات و الارض الغیب الا الله) افا ذلك معنی الاصاله و التبعیه فهو تعالی یعلم الغیب لذاته، و غیره یعلمه بتعلیم من الله. [20] .

ترجمه: گفتار خدای تعالی الا من ارتضی من رسول استثناء است از احدا و من رسول بیان من ارتضی است، پس از آیه استفاده می شود



[ صفحه 62]



كه خدای تعالی پیامبرانش را مطلع می سازد بر هم قسم از غیب مخصوص به خود كه بخواهد، این آیه اگر ضمیمه گردد به آیاتی كه علم غیب را به خدا اختصاص می دهند مانند این آیات (آیاتی كه ذكر شد): معنای اصالت و تبعیت به دست می آید، به این معنا كه خداوند تبارك و تعالی غیب را بالاصاله و بالذات می داند، غیر خدا غیب را بالتبعیه و به تعلیم خدا می داند. علامه پس از فاصله ای از كلام دوباره مساله اصالت را خاطر نشان كرده و می گوید: و به یظهر ان ما حكی فی كلامه تعالی من انكارهم الغیب ارید به نفی الاصاله و الاستقلال. [21] .

ترجمه: با این بیان واضح و آشكار می گردد معنای آن گفتارهای پیامبران كه در كلام خدا آمده كه می گفتند ما غیب نمی دانیم، مقصودشان نفی اصالت و استقلال بوده است، یعنی ما بدون تعلیم و اراده حضرت حق غیب نمی دانیم.

آیا خداوند ائمه طاهرین را هم مانند پیامبران بر غیب مطلع می سازد؟

مقام امیرالمومنین و یازده فرزند او - صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین - از همه پیامبران - جز رسول اكرم صلی الله علیه و آله كه او اشرف خلق است - از جمیع وجوه بالاتر است، و این مساله مورد اجماع علماء امامیه و از جمله مسائل مفروغ عنه است [22] ، علم غیب هم یكی از آن وجوه است، زیرا ائمه



[ صفحه 63]



طاهرین - صلوات الله علیهم - وارثان اشرف و اعلم خلق از اولین و آخرین هستند، وارث پیامبر باید از هر لحاظ با او مشابهت داشته باشد، ختم رسل حیطه بر تمام موجودات دارد و كتاب نازل شده بر او جامع علوم و محیط به هر ظاهر و باطن است: [23] .



نام احمد نام جمله انبیاء است

چون كه صد آید نود هم پیش ماست



پس وارث او باید حیطه و اشرف بر عالم كونه داشته باشد. برای ایضاح بیشتر و محض نمونه به ذكر چند حدیث می پردازیم: در یك حدیث طولانی از امیرالمومنین - صلوات الله علیه - كه بخشی از آن وصف رسول اكرم و ائمه طاهرین - صلوات الله علیهم - می باشد، چنین روایت شده: و عرف الخلق اقتدارهم علی علم الغیب بقوله: (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا) قال السائل: من هولاء الحجج؟ قال: هم رسول الله - صلی الله علیه و آله - و من حل محله من اصفیاء الله. [24] .



[ صفحه 64]



ترجمه: و به مردم فهمانیده كه آنان توانائی علم بر غیب دارند با گفتار خود: (آیه شریفه) سائل گفت: آن حجت ها كیانند؟ فرمود: آنها عبارتند از رسول خدا - صلی الله علیه و آله - و كسانی كه جای او بنشینند از برگزیدگان خدا. محمد بن فضل هاشمی قضیه ای را در مورد حضرت رضا - صلوات الله علیه - نقل می كند كه مجمل آن چنین است: امام - علیه السلام - نزد ابن هذاب خبری از غیب داد، كه مربوط به خود ابن هذاب بود، او گفت: تصدیق نمی كنم، زیرا جز خدا غیب نمی داند، امام فرمود: او لیس انه یقول: (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا: الا من ارتضی من رسول) فرسول الله صلی الله علیه و آله عند الله مرتضی، و نحن ورثه ذلك الرسول الذی اطلعه الله علی ما یشاء من غیبه، فعلمنا ما كان و ما یكون الی یوم القیامه. [25] .

ترجمه: مگر خدا نمی گوید: (عالم الغیب...) رسول خدا - صلی الله علیه و آله - نزد خدا مرتضی (یعنی پسندیده است) و ما وارثان آن پیامبر هستیم كه خدا او را بر هر قسم از غیبش كه خواسته مطلع ساخته، پس دانستیم آنچه واقع شده و آنچه واقع می شود تا روز قیامت. ابوبصیر روایت می كند از حضرت باقر - علیه السلام - كه فرمود: ان لله عز و جل علمین، علم لا یعلمه الا هو، و علم علمه ملائكته و رسله علیهم السلام، فما علمه ملائكته و رسله فنحن نعلمه. [26] .



[ صفحه 65]



ترجمه: خدای عز و جل را دو علم است، علمی كه نداند آن را جز خود او، و علمی كه آن را به فرشتگان و پیامبران خود یاد داده، آنچه را بر فرشتگان و پیامبرانش تعلیم فرموده ما آن را می دانیم. ابوربیع شامی از حضرت صادق - علیه السلام - روایت كرده كه فرمود: الامام اذا شاء ان یعلم علم. [27] .

ترجمه: امام هر گاه بخواهد چیزی بداند، می داند. ابوبصیر می گوید: حضرت صادق - علیه السلام - فرمود: ای امام لا یعلم ما یصیبه و الی ما یصیر، فلیس ذلك بحجه الله علی خلقه. [28] .

ترجمه: هر امامی كه نمی داند به او چه می رسد و سرانجامش چیست، او حجت خدا بر خلقش نیست. عمرو بن سعید مدائنی از حضرت صادق - علیه السلام - روایت می كند كه آن حضرت فرمود: اذا اراد الامام ان یعلم شیئا اعلمه الله ذلك. [29] .

ترجمه: امام هر گاه بخواهد چیزی را بداند خدا آن را به او اعلام می كند. گروهی از یاران حضرت صادق - علیه السلام - می گویند: از آن حضرت شنیدیم كه می فرمودند: انی لاعلم ما فی السموات و ما فی الارض و اعلم ما فی الجنه و اعلم ما فی النار، قال: ثم مكث هنیئه فرای ان ذلك كبر علی من سمعه



[ صفحه 66]



منه، فقال: علمت ذلك من كتاب الله عز و جل، ان الله عز و جل یقول: فیه تبیان كل شی ء. [30] .

ترجمه: به راستی من می دانم آنچه در آسمانها است و می دانم آنچه در زمین است، و می دانم آنچه در بهشت است و می دانم آنچه در دوزخ است، و می دانم آنچه بود و آنچه می باشد، سپس اندكی صبر كرد دید این سخن بر هر كه شنید گران آمد، پس فرمودند من این را از كتاب خدای عز و جل دانستم، خدا عز و جل می فرماید: فیه تبیان كل شی ء

تبصره

احادیث در این معانی و مفاهیم از ساحت مقدسه ائمه طاهرین - صلوات الله علیهم اجمعین - بسیار نقل شده، در میان احادیث، احادیثی با این مضامین كه ائمه فرمودند: ما غیب نمی دانیم وارد شده، جمع بین این دو دسته احادیث با آن اصلی است كه از علامه طباطبائی نقل كردیم كه این نفی ها و انكارها ناظر به دانستن غیب بالاصاله است، ائمه می فرمایند: اگر خدا غیب را در اختیار ما نگذارد ما غیب نمی دانیم. و این معنا بر كسی كه مختصر تتبعی در قرآن و حدیث داشته باشد واضح و روشن است، و هر موحدی می داند كه



[ صفحه 67]



تمام امور در عالم هستی به اذن و اراده حضرت حق است. ائمه اطهار مقامشان از عقول ما خارج است، ما حتی در میان شاگردان آنها كه مختصر نوری از مشكاه ولایت اقتباس نموده اند، و پیوسته اهل بیت عصمت را با زبان حال چنین خطاب می كنند:



از رهگذر خاك سر كوی شما بود

هر نافه كه در دست نسیم سحر افتاد



كسانی وجود داشتند و دارند كه اطلاعشان بر غیب - به اذن پروردگار متعال - به مرات ثابت شده است، در همین زمان ما یا قرب زمان ما بزرگانی مانند: حضرت آیه الله بهاء الدینی - دامت بركاته و اطال الله عمره الشریف - سید العلماء العارفین سید علی قاضی تبریزی، قبله الزهاد و العلماء آقا میرزا جواد آقا ملكی تبریزی، خاتم العرفاء و العلماء شیخ محمد بهاری، خاتم المجتهدین الاصفیاء حاج آقا جمال گلپایگانی، برهان الاصفیاء مرحوم حاج شیخ حسن علی نخودكی اصفهانی، زبده اهل اللطائف و اللوائح مرحوم شیخ رجب علی خیاط - قدس الله اسرارهم و افاض علینا من بركاتهم - و ده ها امثال این بزرگان كه در طول قرون و اعصار آمده اند و كراماتشان و اینكه به مرات از غیب با خبر شده اند - باذن الله سبحانه و تعالی - از حد و حصر گذشته است.

نتیجه

وجود پر نور حضرت خاتم السفراء الالهیین و وارث الانبیاء و المرسلین،



[ صفحه 68]



ثمره فواد الرسول و المفتلذ من مهجه الزهراء البتول، كهف المضطرین بقیه الله فی الارضین مولانا صاحب الزمان - صلوات الله و سلامه علیه و علی آبائه الطاهرین - باذن الله تعالی از تمام اسرار و نوامیس كون با خبر است و اشراف بر عوالم هستی دارد، و این است معنای و اطلعته علی الغیوب همان گونه كه ملاحظه فرمودید ما دلائل فراوان از احادیث و تفاسیر سنی و شیعه در مورد مساله غیب آوردیم و اینها برای قانع ساختن و تفهیم اهل دانش و ارباب عقول سلیمه كافی است، ولی در خاتمه عرض می كنم نباید از مساله محرمیت غافل بود، عمق این قبیل مطالب با محرمیت روشن می گردد، ولایت اسراری دارد كه بی محرمیت نتوان به آنها رسید - رزقنا الله تعالی و ایاكم تلك المرتبه انه جواد كریم.


[1] تفسير كشاف ط قاهره مطبعه الاستقامه 506:4.

[2] شرح مقاصد ط تركيه 203:2.

[3] روح المعاني 97:27.

[4] فتح الباري ط بيروت 291:11.

[5] تفسير فخر رازي ط مصر 233:8.

[6] هبه الله بن علي بن ملكا البلدي مكني به ابوالبركات و ملقب به اوحدالزمان از بزرگان فلاسفه و اطباء بوده و در بغداد سكونت مي كرده، ظهيرالدين بيهقي او را فيلسوف العراقين خوانده، ابوالبركات يهودي بوده و در برهه اي از عمرش اسلام آورده تاريخ وفاتش را 547 و بعضي 560 ه ق. گفته اند كتاب المعتبر او در 3 جلد در هند چاپ شده و نسخ آن بسيار كم است، گروهي از مولفين به جاي المعتبر، كتاب التعبير نوشته اند و اين نشان مي دهد كه كتاب را نديده بودند و در نقل هائي كه از اين كتاب مي شده نساخ يا خود مولفين اين تصحيف را به وجود آوردند. - در جلد 2 صفحه 433 و 434 كتاب المعتبر ط هند گفته: و علائق النفوس بالابدان قد تكون علي ما قيل غالبه قاهره للنفس، معرفه لها في شغل البدن و ما يتبعه حتي تضعف ارادتها و رويتها و تتبع ارادتها طباعها، و قد تكون العلاقه ضعيفه لا تتملك من النفس الا القليل من وسعها حتي تستولي الاراده و الرويه علي الطباع في مثلها، فاذا كانت قوه الاولي ضعيفه ضيقه الوسع مع غرقها في علاقتها صار الانسان الذي هي نفسه كالبهيمه في عدم الرويه و ضعفها، و اذا كانت الثانيه قويه واسعه كان الانسان الذي هي نفسه كالملك في قوته و قدرته بحسب ارادته و مقتضي رويته، كما نري من الناس من رويته و افكاره - و ان قويت - منصرفه الي احوال بدنه و دواعيه، لا تنفذ فيها و لا تنجذب الا اليها، و متي جذبت الي امر عقلي و تفكر نظري نبت عنه و انثنت بايسر دواعيها، فلا تستبعدن من هذا القياس ان تكون من النفوس نفس تملك رويتها و طباعها و تتحكم عليه حتي تنشي بمشيئتها الي رويتها و تتوجه بوسعها الي ارادتها و تصرف طباعها فيما تشاء بالرويه، فتفعل في اجسام اخري فعلا يقارب فعلها في البدن المخصوص بها صلاحا او فسادا، كما تفعل اصابه العين في اجسام اخري من شق اراضي و تفجير عيون و هدم جبال و اسوار مما تحكي امثالها، الا تري ان من النفوس ماله بفطرته من الحكمه العزيزيه ما تصدق به احكامه و تخلص انظاده و تهتدي الي ما لا نسبه له الي ما علمه معلمه، و كيف تنفذ في ذلك بغير كلفه و لا مهل، بل تهتدي بقدر ما تنظر، فلا تضل و لا تتحير؟ و المراه العمياء التي رايناها في بغداد و تكررت مشاهدتنا لها مذ مده مديده قدرها ما يقارب ثلاثين سنه و هي علي ذلك الي الان، تعرض عليها الخبايا فتدل عليها بانواعها و اشكالها و مقاديرها و اعدادها، غريبها و مالوفها، دقيقها و جليلها، تجيب علي اثر السئوال من غير توقف و لا استعافه بشي ء من الاشياء، سوي انها كانت تلتمس ان يري الذي يسال عنه ابوها، او يسمعه في بعض الاوقات دون بعض، و عند قوم دون قوم، فتتصور الدهماء ان الذي تقوله باشاره من ابيها، و كان بالذي تقوله من الكثره ما يزيد علي عشرين كلمه اذا قيل بصريح الكلام الذي هوا الطريق الاخصر في العباده من الاشاره، و هو ربما كان يقول اذا راي ما يراه من اشياء كثيره مختلفه الانواع و الاشكال معا في مره واحده كلمه واحده، و اقصاه كلمتين، و هي التي تكررها في كل قول مع كل ما تسمع و تري، فيقول: سلها، او سلها تخبرك، او قولي له، او قولي باصغيره، و لقد عاندته يوما و حاققته في ان لا يقول البته و اريته عده اشياء فقال لفظه واحده، فقلت له: الشرط املك، فاغتاض و احتد طيشه عن ان يملك نفسه، فباح بخبيئه و قال، و مثلك يظن انني اشرت الي هذا كله بهذه اللفظه الواحده؟ فاسمع الان، ثم التفت اليها و اخذ يشير باصبعه الي شي ء و يقول تلك الكلمه، و هي تقول: هذا كذا و هذا كذا علي الاتصال من غير توقف، و هو يقول تلك ما يقوله و هي تلك اللفظه الواحده بلحن واحد و هيئه واحده حتي ضجرنا و اشتد تعجبنا و راينا ان هذه الاشاره لو كانت تتضمن هذه الاشياء لكانت اعجب من كل ما تقوله العمياء، و مع ذلك فكان ما يغلط فيه ابوها تقوله علي معتقد ابيها، ثم تقول ما لا يعلمه ابوها من خبيئه في الخبيئه، فكانت تطلع مع ما تطلع عليه علي ما نفس ابيها. و حكاياتها اكثر من ان تعد، و عند كل واحد منها ما ليس عند الاخر، لانها كانت تقول من ذلك علي الاتصال لكل شخص و شخص جوابا بحسب السئوال.

[7] بايد توجه داشت به اينكه مقصود فخر رازي اين نيست اولياء و ساحران را در يك مرتبه قرار دهد، مقصود او صرفا ذكر مصداق و نمونه است از كساني كه از غيب به نحوي آگاهي مي يابند، آگاه شدن اولياء از مقيبات از راه تقرب و شرح و صدر و نورانيت است، و آگاهي يافتن ساحران از غيب از راه كفر و ظلمت و شيطان است، ساحر تا ده ها فرمان از شيطان نبرد نمي تواند يك عمل انجا دهد، حتي غير ساحر نيز گاهي بازيچه دست شيطان مي شود، بعضي از ارباب رياضات غير شرعي خود و شاگردانشان را طعمه شيطان قرار مي دهند، بي چاره شاگرد خيال مي كند سير در ملكوت مي كند غافل از اينكه صدها فرسنگ از معارف اهل بيت - صلوات الله عليهم - دور افتاده، مطلب در اين باره بسيار است و خود رساله مستقلي لازم دارد. مطلب مهم ديگري در مورد كشف اولياء بايد مورد توجه قرار گيرد، و آن مساله محتوا در كشف و دانستن غيب است - باذن الله تعالي - اگر مي بينيم يكي از اولياء مي گويد: فلاني فلان روز از سفر مي آيد، يا مريض خوب مي شود، گم شده پيدا مي گردد و امثال اينها، اين خبرها، اولا بعد كاشفيت دارند، كشف از تقرب مي كنند، البته در صورتي كه ولي را خوب به ولايت شناخته باشيم، و ثانيا گاهي براي هدايت شخصي، يا قضاء حوائج مردم است كه خود جزء سلوك آن بزرگان حساب مي شود، و گر نه اين محتواها براي يك ولي و مقرب مهم نيست، اي بسا كشفهاي بزرگان محتواهائي داشته باشد كه براي امثال ما نتوانند اظهار كنند.

[8] سهم الغيب از اصطلاحات علم نجوم است، در فرهنگ آنندراج جلد. 2 صفحه 482 ط لكهنو، گفته: به قاعده علم نجوم سهام بسيار است... و نيكوتر از همه سهم السعاده و سهم الغيب است، سهم السعاده حاملي است از فلك البروج كه بعد از او از درجه طالع بر توالي بروج مثل بعد قمر باشد از شمس علي التوالي، مثلا هر گاه آفتاب در اول حمل و قمر در اول ثور باشد و در اول جوزا، طالع سهم السعاده اول سرطان است، و شمس در اول حمل و قمر در بيست و پنج درجه و بيست و چهار دقيقه حمل باشد، بيست و پنج درجه و سي و هشت دقيقه از ميزان سهم الغيب است. مرحوم حاج ملا احمد نراقي - قدس سره - در خزائن گفته: سهم الغيب و آن نيز مثل سهم السعاده است، مگر اينكه در سهم الغيب به روز از ماه تا آفتاب گيرند و به شب از آفتاب تا ماه، بر عكس سهم السعاده است.

[9] تفسير بيضاوي ط مصر محشي به حاشيه كازروني 156:5.

[10] حاشيه شيخ زاده بر تفسير بيضاوي ط ديار بكر 561:4.

[11] تفسير ابوالسعود 47:9.

[12] تفسير روح البيان 201:10.

[13] الميزان 53:20.

[14] الميزان 56:20.

[15] قصص: 7.

[16] آل عمران: 45.

[17] انعام: 59.

[18] يونس: 2.

[19] نحل: 77.

[20] الميزان 53:20.

[21] الميزان 55:20.

[22] صدر المتالهين مي فرمايد: قد ثبت بالبراهين النيره و شواهد اهل البصيره، ان الكميه الاتصاليه الزمانيه و هو ياتها الامتداديه و ما يطابقها و ما يوازيها من الحوادث و الزمانيات و ما معها من الجواهر و الاعراض و الصور و الاشخاص كلها حاضره عند الباري جل اسمه و اهل القرب منه، و كلها متساويه الحضور لديه، متوافقه المثول بين يديه... و هذا مما لا يكشف الا لاهل البصيه.

[23] مثنوي دفتر اول.

[24] تفسير نور الثقلين 444:5.

[25] تفسير نور الثقلين 444:5.

[26] تفسير نور الثقلين 442:5.

[27] نور الثقلين 442:5.

[28] نور الثقلين 443:5.

[29] نور الثقلين 443:5.

[30] مرآه العقول 130:3 - علامه مجلسي فرموده: (تبيان كل شي ء) شايد نقل به معنا باشد؟ و گر نه در قرآن و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي ء است. مسود اين اوراق مي گويد: نقل به معنا شايد از ناحيه رواي حديث بوده است.